هر زمان ذهنم درگیر مسئله های گوناگون میشود بیآنکه عمدی در کار باشد هرکجا که باشم برمیخیزم و قدم میزنم.
به شکل خاص اگر بخواهم دربارهٔ موضوعی چیزی بنویسم هم بسیار باسرعت قدم میزنم.
پیاده روی را راهی برای تخلیه افکار(چه مفید و چه بیخاصیت) می دانم که مفید ها را یادداشت و زائد ها را دور میریزم.
امّا تابهحال به این موضوع فکر نکرده بودم که مکانی که در آن قدم میزنم چگونه بر روی افکارم تأثیر گذاری دارد.
تو گویی، زمانی که فکرهای جورواجور به کلّه ام فشار میآورند جسم من را به بیقراریِ مکانی دچار میکند.
میشل دو مونتنی جایی میگوید (وقتی افکارم را مینشانم، به خواب فرو میروند؛ اگر پاهایم ذهنم را جابجا نکنند، سرجایش ثابت میماند).
نویسندگان و اندیشه ورزان بسیاری عادت راه رفتنشان و فکر کردن موقع راه رفتن را بسیار مهم تلقی میکردهاند.
حتی روایتی وجود دارد که ارسطو هنگام تدریس فلسفه قدم میزد و حین راه رفتن سخن میگفت. و مکتب فلسفی اش مَشّاء (یعنی راه رونده)نامیده شده.
به هر حال، من فکر میکنم، راه رفتن به اندازه ای قابل توجه در اندیشیدن دخیل است.